آیلین جونآیلین جون، تا این لحظه: 10 سال و 3 ماه و 19 روز سن داره

ناز نازی مامانی و بابایی

تولد بابایی

دوم اردیبهشت تولد بابایی بود. بعدازظهر با آیلین جون و نگار و مامانش رفتیم خیابون و برای بابایی کادو کمربند و کیک خریدیم با کمک عموها و عمه ها بابایی رو خیلی غافلگیر گردیم . قبل از ورودش به خونه چراغها رو خاموش کردیم وقتی اومد با برف شادی ازش استقبال کردیم   آیلین جون در حال آماده شدن برای تولد   ...
6 ارديبهشت 1393

روز مادر

      درست زمانی که بین همه اگرها وبایدها وچون وچراهامصمم میشوی بنشینی وبر سر سجاده مهرش وازخدا نام مادررا التماس کنی، آن زمان است که خدا نعمتش را...منتش را... بر سرت تمام کند ونام زیبای مادر را برازنده باقی اسمت کند قصه تنهایی روزهای زندگیت تمام میشود.یکی می آید که تو به لطف بودنش بهترین حس ها راتجربه می کنی وبه ضمانتش وام مادرانه میگیری...     به همین تسهیل بی بدیل ، خودت به میل خودت ، خودرا ازدفتراولویت ها داوطلبانه خط میزنی و یک نفر را مادرانگی میکنی تا انتهای زندگی...     درست مثل مادرت     یادم بماندکه همه اینها خستگی دارد...نگرانی دارد......
6 ارديبهشت 1393

فرشته كوچولوي مامان!

آیلین نازنينم! من هميشه براي تو مي نويسم؛ براي تو كه ابتدا و انتهاي عشقي، براي تو كه تنها دليل بودن مني، براي تو كه نفسهايم به نفسهايت گره خورده است، براي تو كه روزي هزار بار كودكي ام را در آينه چشمانت مي بينم و بوسه بارانت مي كنم. عاشقانه از كوچه باغ شعرهايم كتابي به نام « ترنم عشق » مي چينم و تقديمت مي كنم، اين اولين كتابي نيست كه برايت نوشته ام؛ من تمام برگه هاي دنيا را با نام قشنگت مزين مي كنم و هزاران كتاب برايت خواهم نوشت تا شايد بتوانم فقط نيمي از دوست داشتنم را نسبت به تو تفسير كنم. اين را بدان تا بي نهايت قدرت خداوند دوستت دارم  و  تا جان در بدن دارم  نگهبان و پشتيبان فرشته آسماني ام خواهم ماند. ...
6 ارديبهشت 1393

آیلین جون و جوجه کباب

جمعه آیلین جون و باباش من رو به جوجه کباب مهمون کردن ، بساط جوجه رو پشت بوم برپا کردن و کلی زحمت کشیدن   اینجا آیلین جون کنار بوته توت فرنگی نشسته ...
3 ارديبهشت 1393